Stephen Crane نویسنده ی داستان The Bride comes to yellow Sky

 

 

«استيفن كرين» Stephen Crane نويسنده و خبرنگار آمريكايى در اول نوامبر ۱۸۷۱ از پدرى متدين و مادرى فعال در اتحاديه حقوق زنان مسيحى به دنيا آمد. در همان دوران كودكى پدر خود را از دست داد و مجبور به ترك زادگاهش «پورت جرويس» نيويورك شد و به همراه مادرش در سال ۱۸۸۳ به «ابسورى پارك» نيوجرسى نقل مكان كردند. همان شهرى كه چند سال بعد «كرين» در آژانس خبرى برادرش به عنوان گزارشگر مشغول به كار شد. پس از به اتمام رسيدن تحصيلات مقدماتى او يك ترم را در كالج «لافايت» به تحصيل پرداخت و پس از آن در سال ۱۸۹۱ به دانشگاه «سيراكيوز» خود را منتقل كرد.
«كرين» آنقدر كه از نوشتن و بازى بيس بال لذت مى برد از تحصيل فرارى بود و به همين جهت در پايان نيم سال اول، دانشگاه جديدش را نيز ترك كرد و در تابستان همان سال موفق به ملاقات «هاملين جرالد» شد كه سخنرانى هاى پرشور و حرارت او در باب «رئاليسم» و «امپرسيونيسم» الهام بخش «كرين» در شكل دهى چارچوب ادبى اش شده بود و خود آن را در يك جمله شرح مى دهد: صداقتى درونى در شرح دنيايى كه «با دو چشم خود مى بينيد». «كرين» شغل نويسندگى خود را در نيويورك و با زيرنظر گرفتن و دقت در زندگى و فضاهاى محله هاى فقير و پرجمعيت آن شروع كرد كه در نهايت او را در نوشتن اولين رمانش با نام «مگى: دخترى خيابانى» به سال ۱۸۹۳ يارى كرد. پس از آن به سراغ سربازان قديمى رفت و با دقت در خاطرات و حكايت هايشان موفق به ذكر جزئيات فراوانى در رمان بعدى خود با نام «نشان قرمز شجاعت» شد. او كه براى انتشار اين رمان مجبور به پرداخت تمام هزينه ها به صورت شخصى شده بود به ناچار اثر چاپ شده اش را يكجا فروخت و از اين باب سود مالى چندانى حاصلش نشد. اما از آنجا كه اين رمان با استقبال خوبى مواجه شده بود چند ماموريت خبرى با دستمزد مناسب به او محول شد كه در بين آنها مى توان به سفر سال ۱۸۹۵ او به مكزيك اشاره كرد. او در زمان حضورش در مكزيك اولين كتاب شعر خود با عنوان «سواران سياه» را در سبك شعر آزاد منتشر كرد و هدف خود از آن را «اظهارنظر در باب كليات زندگى» بيان كرد.


«استيفن كرين» اما به زعم همگان استاد داستان كوتاه است. او كه در رمان هاى بعدى اش صداقت ذاتى خود را در تركيب با ابتذالات پيش پا افتاده رمان نويسى ارائه كرد در داستان هاى كوتاهش فضاهايى طبيعى و ملموس به مانند داستان هاى وسترن خلق كرد. او به راحتى قادر بود در سير داستانى خود آنچه را كه مى خواست بزرگ و باقى را كوچك جلوه دهد بدون آنكه خواننده به قضاوت تبعيض آلود نويسنده پى ببرد. مهم تر از همه آنكه «كرين» قلمى صادق داشت و اين صداقت بيان نويسنده را آنقدر به خود جذب مى كرد كه نويسنده به راحتى قادر به غافلگيرى و تاثيرگذارى به خواننده مى شد. در اواخر سال ،۱۸۹۶ «كرين» براى پوشش خبرى انقلاب كوبا به اين كشور سفر كرد.
در دوم ژانويه ۱۸۹۷ او سوار بر كشتى «كومودور» بود كه در فاصله چندين ساعته با «جكسون ويل» در دريا غرق شد و سرگردانى ۳۰ ساعته او در دريا به خلق بهترين داستان زندگى اش با نام قايق بى پناه منجر شد كه در باب تحمل، رفاقت و ماهيت سرنوشت است. با بازگشت به بندر او در هتلى تحت مراقبت «كورا تيلور» قرار گرفت كه بعد ها او را در تهيه گزارشى از جنگ تركيه و يونان همراهى كرد و اولين زن خبرنگار جنگ نام گرفت و با «كرين» همراه شد. طى پاييز و زمستان سال ۱۸۹۷ «كرين» يك سرى داستان كوتاه نوشت كه در بين آنها «هتل آبى» و «عروس در آسمان زرد» ديده مى شود. اما درآمد حاصل از داستان هاى كوتاه كفاف مخارج زندگى را نمى داد و بدهى و تشويش به سراغش آمد. با آغاز جنگ اسپانيا و آمريكا «كرين» براى نام نويسى در نيروى دريايى اقدام كرد اما از آنجا كه خود را خبرنگار معرفى كرده بود پذيرفته نشد. به انگلستان بازگشت و در آنجا از توجه مردم به آثار ادبى اش و حمايت هاى دوستانى چون «جوزف كنراد» و «هنرى جيمز» حظ فراوان بود. به رغم ابتلا به مرض سل،«كرين» به تكميل جلد دوم اشعارش اهتمام ورزيد و علاوه بر آن موفق به چاپ يك جلد داستان هاى كوبايى و چند اثر ديگر شد. اين نويسنده جوان در حالى كه تنها ۲۸ سال از عمرش مى گذشت در ۵ ژوئن ۱۹۰۰ در «بادن ويلر» آلمان درگذشت در حالى كه غير از آثار ادبى اش يادگار ديگرى در ميان مردم به جاى گذاشته بود: يك دنيا بدهى.

 
منبع


متن کامل داستان The Bride comes to yellow Sky در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

To His Coy Mistress / Andrew Marvell

 

To His Coy Mistress


Had we but world enough, and time,
This coyness, lady, were no crime.
We would sit down and think which way
To walk, and pass our long love's day;
Thou by the Indian Ganges' side
Shouldst rubies find; I by the tide
Of Humber would complain. I would
Love you ten years before the Flood;
And you should, if you please, refuse
Till the conversion of the Jews.
My vegetable love should grow
Vaster than empires, and more slow.
An hundred years should go to praise
Thine eyes, and on thy forehead gaze;
Two hundred to adore each breast,
But thirty thousand to the rest;
An age at least to every part,
And the last age should show your heart.
For, lady, you deserve this state,
Nor would I love at lower rate.

        But at my back I always hear
Time's winged chariot hurrying near;
And yonder all before us lie
Deserts of vast eternity.
Thy beauty shall no more be found,
Nor, in thy marble vault, shall sound
My echoing song; then worms shall try
That long preserv'd virginity,
And your quaint honour turn to dust,
And into ashes all my lust.
The grave's a fine and private place,
But none I think do there embrace.

        Now therefore, while the youthful hue
Sits on thy skin like morning dew,
And while thy willing soul transpires
At every pore with instant fires,
Now let us sport us while we may;
And now, like am'rous birds of prey,
Rather at once our time devour,
Than languish in his slow-chapp'd power.
Let us roll all our strength, and all
Our sweetness, up into one ball;
And tear our pleasures with rough strife
Thorough the iron gates of life.
Thus, though we cannot make our sun
Stand still, yet we will make him run.



ادامه نوشته

ویلیام بلیک / William Blake

ویلیام بلیک
(William Blake)




ويليام بليك شاعر، عارف و نقاش بزرگ انگلستان در قرن هجدهم است كه او را از بزرگ ترين شاعران در انگلستان و هم رديف با شكسپير مي دانند. بليك را فردي انسان دوست، صلح طلب و آزادي خواه مي دانستند چرا كه او انديشه هايش را بي پروا در آثارش بيان مي كرد. عرفان او به طرزي بي بديل با عرفان اسلامي و به خصوص با انديشه هاي مولانا شباهت و همساني دارد. انديشه هاي عرفاني بليك كه در تضاد با كليسا و دربار بود، از او در محافل رسمي چهره اي منفور ساخته بود، تا جايي كه وي را مجنون و ديوانه خطاب مي كردند. بليك نقاشي چيره دست نيز بود و از نقاشي هايش به عنوان مكمل و همراه اشعارش استفاده مي كرد. از زيباترين و بهترين شعرهاي او مي توان به «راهب» و «گل آفتابگردان» اشاره كرد.

يك زندگي نامه مختصر

بليك در 28نوامبر 1757 در لندن چشم به جهان گشود. او سومين پسر يك جوراب فروش لندني بود. بدون داشتن معلم و به تنهايي به مطالعه پرداخت و كتاب مقدس، نوشته هاي جان ميلتون، متون كلاسيك يونان، متون لاتين، اشعار شكسپير و بن جانسون را خواند.
بليك در سال 1771 شاگرد يك حكاك شد. در سال 1779 به عنوان حكاك براي يك كتاب فروش محلي كار مي كرد. در سال 1784 به تدريج و با كمك يكي از دوستانش توانست يك حكاكي را به طور مستقل براي خود به راه اندازد. او به عنوان حكاك و شاعر به كار خود ادامه داد. بليك تمام عمر خود را به غير از سه سال، در لندن سپري كرد. از زماني كه چهار سال بيشتر نداشت، تصاويري ذهني مي ديد. كارهايش تركيبي بود از تصاوير ذهني اش، ظلم و ستم، مرگ، باورها و روياها.
بليك در دوازدهم آگوست 1827 چشم از جهان فرو بست. او را در گوري بي نام و نشان در قبرستان عمومي منطقه «بان هيل» به خاك سپردند. پس از مرگ بليك «وردزورث» ]words worth[ در وصف او چنين مي نويسد: هيچ شكي وجود نداشت كه اين مرد بيچاره مجنون بود، اما در جنون اين مرد چيزي بود كه بيشتر از سلامت رواني «لرد بايرون» و «والتر اسكات» براي من جذاب بود.

كتاب هاي شاعر

ويليام بليك بي شك يكي از برجسته ترين شاعران قرن 18 در انگلستان است. فردي هنرمند، عارف و شاعري كه همگان او را نخستين شاعر بزرگ شعرهاي عاشقانه انگلستان مي دانند. بليك در حوزه نقاشي نيز فعاليت مي كرد. او حتي به مدت 6سال در آكادمي سلطنتي به فراگيري نقاشي پرداخت.
همزمان با انقلاب فرانسه در سال 1789، نخستين شاهكارهاي بليك- «كتاب تل» و «ترانه هاي بي گناهي»- منتشر شدند. از ديگر آثار او مي توان به موارد زير اشاره كرد: «پيوند بهشت و دوزخ» در سال 93-1790، «انقلاب فرانسه» در سال 1791، «آمريكا: يك پيش گويي» در سال 1793، «تصورات دختران آلبيون» در سال 1793، «ترانه هاي تجربه» در سال 94-1793، «اروپا: يك پيش گويي» در سال 1794، «كتاب يوريزن» در سال 1794، «كتاب لوس» در سال 1795، «چهار زوآ» در سال 1804- 1795، «ميلتون» در سال 09-1804، و «بيت المقدس» در سال 20-.1804

تلفيق شعر و نقاشي

ويليام بليك به خاطر موضع تندي كه در برابر كليسا و دربار گرفته بود، در حدود صدسال از نظرها پنهان بود و پس از آن به جهان معرفي شد و بحث هاي فراواني در غرب و شرق درمورد اشعار و نقاشي هاي او صورت گرفت. تخيل و صحبت از آن محوري ترين مفاهيم شعر بليك هستند. او تخيل را قدرتي خلاق مي خواند كه انسان براي ساختن يا تغيير دادن پيرامون خود از آن استفاده مي كند: «شاهراه هاي زندگي من، ايده هاي من از تخيل هستند.»
بليك در يكي از نقاشي هاي خود كه به گونه اي مكمل و همراه اشعارش بودند، شخصيتي اسطوره اي را به تصوير مي كشد كه با هيبتي سالخورده و قوي هيكل، اما با دست و پايي به زنجير كشيده شده در گوشه اي كز كرده است. اين اسطوره به گفته منتقدان در واقع نماد شخصي است كه به دنيا زنجير شده و ازنظر جسمي و عقلي رشد مي كند. اما رشد عقلي او ازنظر عقل الهي و ماورايي نيست بليك اين شرح را در زير نقاشي خود حك كرده است.
بليك در طول زندگي خود همواره با فقر و قناعت روزگار مي گذراند و هميشه اهداف بزرگ تري نسبت به يك زندگي روزمره در سر مي پروراند. انسان دوستي، صلح جويي و آزادي خواهي از جمله انديشه هايي بودند كه او درپي آنها بود. در حقيقت مي توان ويليام بليك را عارفي جامعه گرا دانست. ردپاي اين انديشه ها در اكثر شعرهاي بليك به راحتي و به وضوح قابل مشاهده است. او با بياني رمانتيك اين انديشه هاي عرفاني و دوستانه را بازگو مي كرد.
دور شدن از ملكوت، مادي گرايي و علم پرستي، وحدت وجود و توجه به جهان دروني انسان و تخيل را مي توان از جمله انديشه هاي محوري و دغدغه هاي فكري اين شاعر و هنرمند انگليسي دانست. اين مفاهيم در قالبي شبيه آنچه كه ما سبك عراقي مي دانيم شكل گرفته و همساني عجيبي با عرفان اسلامي و بخصوص انديشه هاي مولوي در مثنوي معنوي و غزليات شمس دارد.بليك سرانجام در سن 70 سالگي پس از انتشار تقريباً 13كتاب شعر از دنيا رفت. او تا پايان عمر همچنان بي پروا بر انديشه هاي خود تأكيد مي كرد.


 

چند جمله از ويليام بليك:

- «انسان خود را محصور كرده تا دنيا را از طريق شكاف هاي غار خود ببيند.»

- «هيچ پرنده اي آنچنان اوج نخواهد گرفت، اگر تنها با بال هاي خود پرواز كند.»



برگرفته از: روزنامه كيهان، شماره 18755 به تاريخ 15/12/85

 

ادامه نوشته

نویسنده هایی که فقط یک اثر نوشتند و جاودانه شدند-2

با سلام مجدد

مارگارت میچل و رمان جاودانه بر باد رفته: او که از کودکی با قصه های پدر بزرگش درباره ی جنگ های داخلی آمریکا بین جنوبی ها و شمالی ها بزرگ شد... برای نوشتن اولینرمانش از این قصه الهام گرفت. او که خودش جنوبی و از ایالت آتلانتا بود پس از مدتی کار روزنامه نگاری شروع به نوشتن بر باد رفته کرد. مارگارت با این قصه سال ها در ذهنش زندگی کرده بود اما در قالب کتاب او چنان شخصیت هایی را روی ویرانی این جنگ ها خلق کرد که هم تصویری ملموس از مسائل داخلی آمریکا و مبارزه با برده داری برای خوانندگانش از سراسر جهان فراهم کرد و هم داستانی فراموش ناشدنی را خلق کرد...


-رالف الیسون و مرد نامرئی: رالف الیسون آموزگاری سیاهپوست بود. او با خلق این اثر موفقیتی جهانی به دست آورد و موفق شد مساله اختلاف نژادی را بدون آلوده شدن به مسائل سیاسی در اثرش مطرح کند. او که ترومپوت نوازی چیره دست و عکاسی توانا بود در راه هنر تلاش زیادی کرد. رالف در کودکی پدرش را از دست داد و با مادرش بزرگ شد. ناگفته نماند که رالف کارش را با هنر موسیقی و پیکر تراشی شروع نموده و بعد به ادبیات گرایش پیدا کرد.


-هارپلی و کشتن مرغ مقلد: امسال پنجاهمین سال نوشته شدن این کتاب بود و به همین دلیل بسیاری از محافل ادبی جهان در مراسم مختلف از این بانوی منزوی برای نوشتن این کتاب تقدیر کردند. خانم هارپلی برای نوشتن این رمان در سال 1964 میلادی جایزه ی پولیتزر را به دست آورد و تا کنون بیش از 30 میلیون! نسخه از این کتاب به چاپ رسیده است.این رمان که در فهرست 100 کتابی که باید پیش از مردن خواند هم جا دارد ، پس از ساخته شدن فیلمی با اقتباس از آن در سال 1962 به وسیله ی رابرت مولیگان شهرتی فراموش ناشدنی یافت.


-آرونداتی روی-خدای چیزهای کوچک: در میان همه ی نویسندگان تک اثر" سوزانا آرونداتی روی" از نظر زمانی به ما نزدیک تر است. او با همین یک اثر- که تازه یک دهه از نوشتنش می گذرد- به چهره ای جهانی تبدیل شد و در جنبش های ضد جنگ و مبارزه برای انسانیت همیشه جای خودش را دارد. خانم آرونداتی با خلق این اثر توانست جایزه ی معتبر 80 هزار دلاری بوکر را از آن خود کند. این خانم نویسنده 49 ساله که در یکی از روستاهای هند متولد شده تجربیات زندگی در نظام سنتی پدر سالار را فراموش نکرده و آن را در این کتاب با خوانندگانش به اشتراک می گذارد. خانم روی تنها اثر داستانی اش را به مادرش تقدیم کرده


/// دوستای مهربونم....هر چند توضیح در مورد  نویسندگان بزرگ و آثار ماندگارشون خیلی مفصل تر از اینا می تونه باشه  ما به جهت اینکه حوصله ی مبارک شما سر نره به همین شرح مختصر بسنده می کنیم

///از همکار و دوست بسیار عزیزم خانم مهسا جهت درج مطالب مفید و به روز کمال تشکر رو دارم و خدا قوت عرض می کنم خدمتشون

///در پناه خداوند و حضرت صاحب الامر(عج) باشید










 


یک ترانه برای همه ی زندگی-نویسنده هایی که فقط یک اثر نوشتند و جاودانه شدند-1

سلام علیکم و قلبی لدیکم....

عارضم به حضور مبارکتون که: فقط چند نویسنده ی انگشت شمار هستند که در همه ی عمر کوتاه یا بلندشان تنها یک بار دست به قلم برده و داستانی نوشته اند که هنوز نامشان به واسطه ی آن زنده است....انها با داستانشان جاودانه شدند

- امیلی برونته و بلندی های بادگیر: او فقط 30 سال زندگی کرد و شاید اگر بیشتر فرصت داشت می توانست آثار ماندگار دیگری هم خلق کند اما او با همین اثر یک جایگاه فراموش ناشدنی برای خود کسب کرد."بلندی های بادگیر" محبوب ترین رمان عاشقانه و رمانتیک بریتانیاست و بهترین دلیل برای این است که نشان دهد آثار کلاسیک در قرن21 هم محبوب هستند.......


-آنا سول و زیبای سیاه: "آنا سول" در 14 سالگی زیر باران سر خورد و هر دو پایش به شدت آسیب دید و پس از آن معلول شد. اما سعی می کرد در انجام کارها به خود متکی باشد و یکی از سرگرمی های او راندن کالسکه بود...او با اسب ها ارتباط غریبی داشت به همین جهت در تنها اثری که نوشته از زبان یک اسب به رابطه آنها و انسان ها پرداخته...آنا سول این رمان را در 7 سال آخر زندگی اش نوشت و سال 1877 آن را به پایان رساند.....


-بوریس پاسترناک و دکتر ژیواگو: بوریس پاسترناک شاعر مشهور روسی فقط همین یک رمان را نوشت و با وجود این که انتشار آن در کشورش ممکن نشد اما او در 3 سال پایانی عمرش انتشار این کتاب را ابتدا در ایتالیا دید و البته استقبالی را که سال بعد برایش جایزه نوبل ادبیات را همراه آورد. هر چند پاسترناک  از ترس حکومت کمونیستی کشورش که با این اثر مخالف بودند مجبور شد این جایزه را رد کند اما شهرت این داستان عاشقانه و اجتماعی که بر مبنای مسائل تاریخی روسیه خلق شده بود پس از ساخت یک فیلم سینمایی به کارگردانی دیوید لین عالمگیر شد......................

ادامه دارد....


 

چارلز دیکنز / رمان نويس انگليسي ( 1812-1870 )

 

چارلز دیکنز
رمان نويس انگليسي ( 1812-1870 )

ويرايش : مريم فودازي

 

چارلز دیکنز / جهاد دانشگاهی اهواز


«چارلز ديكنز» در هفتم فوریه 1812، در «پورتس موث» انگلستان به دنیا آمد‌. وي دومین فرزند از هشت فرزند «الیزابت دیکنز» و «جان دیکنز» بود‌. سالهای اولیه زندگی‌ ديكنز به صورت داستان بوده است‌. او خود را پسری کوچک و نه چندان تحت مراقبت می‌پنداشت و بيشتر وقت خود را در بیرون از خانه می گذراند. ديكنز به شکلی سیری ناپذیر و با علاقه‌ای خاص، رمانهای «توبیاس اسمولت»‌ و «هنری فیلدینگ» را می‌خواند. خانواده‌ ديكنز تا حدودي ثروتمند بودند و او براي مدتي در مدرسه‌ خصوصی «ویلیام گیلز‌» آموزش دید. اما این دوران رفاه ناگهان به سر آمد؛ زيرا پدرش پول زيادي را صرف امور تفریحی و حفظ موقعیت اجتماعی‌ خود نمود و سرانجام به علت بدهی، در زندان بدهکاران لندن، «‌مارشالسی‌»، زندانی شد.
دیکنز در سن 12 سالگی فکر می­کرد كه به اندازه‌ کافی بزرگ شده است. از اين رو در کارخانه‌ قایق‌سازی مشغول به كار شد. او روزانه ده ساعت كار مي كرد و با شش شلینگی که در هفته دریافت می نمود، مجبور بود کرایه خانه را بپردازد و به خانواده‌اش که به همراه پدر در زندان مارشالسی بودند، کمک کند.
بعد از مدتي، موقعیت مالی خانواده به واسطه‌ پولی که از خانواده‌ پدرش به ارث رسید، بهبود یافت. با وجود این، مادر چارلز به دليل بدهی خود به كارخانه‌، او را از کار در آن محیط باز نداشت و البته، دیکنز هم هرگز مادرش را نبخشید؛ دلخوری و رنجش ديكنز از موقعیتي که در آن زندگی می‌کرد، درون‌مایه اصلی آثار او را شکل ‌داد. در اين ارتباط دیکنز در رمان خود با نام «‌دیوید کاپرفیلد‌» - که به روشني به شرح زندگی نویسنده می‌پردازد ‌- نوشته است :
«‌برای من هیچ‌گونه پند‌، تشویق‌، دلداری‌، یاری و حمایتی از سوي هيچ كس وجود نداشت؛ به گونه اي که امیدوار بودم زودتر به بهشت بروم‌».
در ماه می سال 1827، دیکنز در اداره‌ الیس و بلکمور به عنوان کارمند حقوق شروع به کار كرد‌. او از زماني كه دانشجوی سال آخر بود، استعداد وکیل شدن را داشت؛ حرفه‌ای که بعد‌ها در بسیاری از آثارش، تنفر خود را از آن نشان داد‌. وي در سن 17 سالگی به عنوان تند‌نویس در دادگاه مشغول به کار شد.
در سال 1830، دیکنز اولین عشق خود «ماریا بیدنل»‌ را ملاقات کرد؛ کسی که مدل شخصیت «دورا‌» در رمان «‌دیوید کاپرفیلد‌« بود. سرانجام، رابطه‌ عشقی آنها با نارضایتي خانواده‌ دورا روبرو شد. دیکنز در سال 1834‌، حرفه‌ روزنامه‌نگاری را در پیش گرفت‌. او از بحث‌های مجلس گزارش تهيه می‌کرد و با سفر به تمام نقاط كشور، پیکار‌های انتخاباتی را پوشش مي داد‌.
وي در سال 1836 با «کاترین تامپسون هوگارتس»‌ دختر «جورج هوگارتس»‌ ویراستار روزنامه عصر (evening chronicle‌) ازدواج کرد‌؛ ازدواجی که ثمره آن، ده فرزند برای چارلز دیکنز و همسرش بود.
ديكنز براي مدت كوتاهي در خارج از انگلستان ( ‌1844 در ایتالیا و 1846 در سوئد) ساكن شد و پس از آن، فعاليتهاي خود را را با نوشتن رمانهای «‌دیوید کاپرفیلد» (1849-50‌)، «‌خانه‌ متروکه» (1852-53)‌، «‌دوران سختی» (1854‌)، «دوریت کوچک» (1857‌‌)، «‌افسانه‌ دو شهر» (1859) و «‌انتظار بزرگ» (1861) ادامه داد. وي همچنین ناشر، ویراستار و یکی از نویسندگان اصلی روزنامه هاي «‌رواواژه» (1850- 59) و «تمام سال» (1858 –70‌) بود‌.
دیکنز در سال 1858 از همسرش جدا شد‌. در آن زمان، طلاق بويژه برای شخص مشهوری چون او، امری غیر قابل تصور بود؛. به همین دلیل، وی همسرش را به مدت بیست سال در خانه خود نگاه داشت؛ تا اينکه همسرش فوت کرد و در طول این مدت، در اماکن عمومی وانمود مي كردند كه با يكديگر مشكلي ندارند.

 

ادامه نوشته

هانس کریستین اندرسن

 
 


 شاعر، قصه پرداز و نمایشنامه نویس دانمارکی (1805-1875). پدر هانس کریستین، کفاش بود و مادرش زنی خرافی. هانس کودکی را در فقر گذراند و جوانی متفکر و حساس بود. در چهارده سالگی پدر را از دست داد و پس از ازدواج مجدد مادرش به کوپنهاگ رفت تا بازیگر شود و اگرچه در این راه توفیقی نیافت، در 1822 به حمایت یکی از مدیران تئاتر که به شوق او پی برده بود، توانست به تحصیلات بپردازد و در 1828 به دریافت دیپلم دبیرستان نایل گردد. پس از آن آندرسن در زمینه تئاتر و اپرا کوششی به کار برد که بینتیجه ماند، اما قطعه های کوتاه منظوم هجوآمیز یا شاعرانه هایی ساخت که پیروزیهایی به دست آورد، مانند این اشعار: "عشق بر برج نیکولا"، "خیال انگیز و طرحها"، "در مدت تابستان" و "دوازده ماه سال" در 1831 نخستین دیوان آندرسن انتشار یافت. در 1833 وی به سفر پرداخت و از کشورهای فرانسه و ایتالیا دیدن کرد و مایه های لازم را برای خلق داستان معروفش به نام "بدیهه گو" فراهم آورد که در 1836 انتشار یافت. قهرمان این داستان که از مشهورترین داستانهای آندرسن است، جوانی است ایتالیایی که به وسیله بدیهه گویی خاص توجه دیگران را جلب میکند و با کمک مردم از تنگدستی بیرون میآید و به تحصیل میپردازد، سپس با حوادث گوناگون از جمله حوادث عاشقانه و افسانهای روبرو میگردد؛ داستان بدیهه گو در واقع سرگذشت شخصی آندرسن است و حتی عنوان آن از لقبی گرفته شده که به خود او داده بودند. داستان سرشار از تصویرهای ذهنی است که بهتر از بسیاری از آثار نویسندگان رمانتیک توانسته است ایتالیای ویران شده از آتشفشان، راهزنان و میخانه های مملو از میگساران را پیش چشم بگذارد. داستان بدیهه گو، آندرسن را به شهرت رساند. در زیر آفتاب گرم ایتالیا بود که گلهای شگفتانگیز قصه­ های پریان شکفته شد و آندرسن در آنها دو جنبه از استعداد خود را به هم پیوست؛ عشق به امور خارق العاده و طنزنویسی. سپس اولین مجموعه را به نام "قصه برای کودکان" در 1835 انتشار داد و پیروزی پرهیاهویی به دست آورد. پس از آن تا 1882 هرسال یک مجموعه قصه منتشر ساخت که تعداد آنها به صدو شصت و هشت رسید. از معروفترین این قصه ها جوجه اردک زشت، پری آبی، درخت صنوبر و کفشهای قرمز است. سرچشمه این افسانه ها قصه های مردم دانمارک است که آندرسن در کودکی خود آنها را شنیده و با لحنی مستقیم و سبکی آراسته و پاکیزه نقل کرده است، داستانهای دیگر از حکایتها از افسانه های قدیمی کشورهای اسکاندیناوی و همچنین از تاریخ اقتباس شده، و تعدادی نیز از منابع ادبی گرفته شده است؛ اما بیشتر آنها مخلوق ذهن آندرسن است که در آنها مایه های جهانی را به قصه های قدیم کشورش افزوده است. قهرمانان اصلی این قصه ها یا از گلها و گیاهان گرفته شده است، مانند قصه آخرین رؤیای کاج پیر یا از حیوانات مانند قناری کوچک شرور یا از اشیا مانند آسیای بادی. آندرسن به شیوه خاص قصه نویسی به همه قهرمانها جان میدهد، انسان گونه به آنها قوه تکلم میبخشد و آنها را مظهری از مردم گمنام میسازد که در زندگی روزمره با واقعیتها روبرو میشوند، "مجموعه قصه ها" پیروزمندترین و مردم پسندترین آثار آندرسن است و اگرچه داستان بدیهه گو او را به شهرت رساند، "مجموعه قصه ها" نام او را جاویدان ساخت و در سراسر جهان، در میان خانواده ها رسوخ داد. پس از آن آندرسن که به شهرت رسیده بود، زندگی خود را در سفر و اقامت در کنار دوستان متنفذی چون شاهان، شاهزادگان و نویسندگان گذراند و هرلحظه دنیای خیال خود را وسعت و غنا بخشید. آندرسن جز قصه ها که نامش را جاودان ساخت، آثار دیگری نیز انتشار داد، از آن جمله است: "کمانچه زن مزدور"، "کتاب تصاویر بی تصاویر"، "بودن یا نبودن"، "پیر خوشبخت" و مانند آن که کم و بیش سرگذشت نویسنده است؛ خاطرات سفر مانند: "در اسپانیا"، "دیداری از پرتغال".

 آندرسن زندگی واقعی خود را به صورت قصه های زیبا درآورده که ابتدا با عنوان "زندگی من" در 1833 و سپس به نام "قصه زندگی من" Mit livs Historie انتشار داده است. در این کتاب زندگی کامل شاعر و ماجراهایی که خود شاهد آنها بوده وصف شده و حال قصه های را یافته که گویی در کشور پریان و در شهر کوچک و محیط غم انگیزی جریان یافته است. از زمان کودکی، مرگ زودرس پدر، از هم گسیختگی رشته خانوادگی، تحصیلات دشوار و مسائلی که نشان میدهد این نویسنده بزرگ چه دوره تیره و تاری را در آغاز زندگی و در نوجوانی گذرانده است و با این حال هرگز جز نیکیها، مهربانی‌ها و حمایتها چیزی در خاطرش نمانده است؛ سپس سفرها و جاذبه های کشورهای اروپایی، تئاترها، موزه ها و مردان بزرگ وصف می­شود. بخش دوم نوعی راهنمایی است از اروپا در عصر رمانتیک. آندرسن از پاریس و ایتالیا، آلمان و انگلیس همه پرده های رنگین و زیبا و باشکوهی ساخته همراه با تحلیل روانی خاص، و از نویسندگان و هنرمندانی که در هرکشور با آنان برخورد کرده، سخن گفته است. در واقع کتاب ارتباط نزدیکی میان زندگی واقعی و خیال انگیز شاعرانه برقرار میکند. آندرسن خود گفته است: «زندگی من قصه زیبایی است. هنگامی که هنوز کودکی فقیر و تنها بودم در راه سفر به پری نیرومندی برخوردم که گفت: راه آینده خود را برگزین! ببین میخواهی چه بشوی! من اندرزهای خود را از تو دریغ نمیکنم و در همه جا راهنمایت خواهم بود. اکنون کتاب قصه زندگی من آنچه را پری به من آموخت به مردم عرضه میکند.»

آندرسن نه تنها از بزرگترین نویسندگان دانمارک، بلکه از بزرگترین داستان پردازان جهان به شمار میآید.

    منبع: ketabnews.com
 

کافکا و آرزومندی معنا-گذری بر اندیشه های کافکا

جهان کافکا بی شک بی امید و بن بست گونه است که اگر چه به نوری راه نمی گشاید اما به تاریکی نیز فراخوان نیست. کافکا وصیت می کند تا بعد از مرگش هر آنچه نوشته بسوزانند تا پس از او دیگر کسی دست کم توسط نوشته های او با درد شک نزید:"وقتی کمکی از دستمان بر نمی آید بهتر است خاموش بمانیم. هیچ پزشکی حق ندارد با یاس خود وضع بیمار را وخیم تر کند. این است که اباطیل مرا باید نابود کرد.من نور نیستم. درمانده ای هستم که راهش را به میان خارها گم کرده است. من کوچه ای بن بستم."(گفتگو با کافکا..گوستاویانوش).

جهان کافکا بی امید است ولی بی معنا نیست. درباره ی یاس و ناامیدی و معماهای لاینحل است اما پوچ و هرزه و دادا( سبک دادائیست های نیهیلیست) نیست. از همین روست که او-کافکای نیهیلیست ستیز- اگر چه منکر تاثیر پذیری از کافکاست اما هرگز منکر بزرگی کافکا در داستانسرایی نیست و این هم صرفاً تملقی تعارف گونه نمی تواند باشد چرا که او از سخت گیر ترین ها در نقد ادبیست و چنان نیست که نا مسئولانه به کسی برچسب بزرگی بزند و واقعا به گفته اش اعتقادی نداشته باشد.

بقیه متن در ادامه ی مطلب.....

 

ادامه نوشته

زندگینامه «آنتوان چخوف»

 

 

آنتوان چخوف در هفدهم ژانویه سال ۱۸۶۰ در “تاگانرک” به دنیا آمد. ابتدا در مدرسه یونانی “کلیسای امپراطور قسطنطنین” و بعد در مدرسه “گرامر” تاگانرک به تحصیل پرداخت.
 
چخوف تحصیلات پزشکى خود را در سال ۱۸۷۹در دانشکده پزشکى دانشگاه مسکو آغاز کرد. در زمان دانشجویى، براى گذران زندگى خود و خانواده اش، صدها داستان کوتاه نوشت.
چخوف دیپلم دانشکده پزشکی را در سال ۱۸۸۴ گرفت. تابستان آن سال برای استراحت به «بابکیو» رفت و در آنجا با «ساروین» مدیر روزنامه معروف پترزبورگ آشنا شد.
 
نامه‌های چخوف به ساورین معروف است و این مرد ناشر غالب آثار بعدی چخوف می‌باشد. در سال ۱۸۸۶ اولین نمایشنامه‌اش را به نام «آواز قو» در یک پرده تنظیم کرد و در سال ۱۸۷۷ مسافرتی به جنوب روسیه داشت که تأثیرات خاص آن سفر در اثر معروفش به نام «استپ» آشکار است.
آثار معروف چخوف در این سال عبارتست از «هنگام سحر» که مجموعه داستان است و «ایوانف» یک نمایش چهار پرده ای که هم در مسکو و هم در پترزبورگ به نمایش گذارده شده است.
در سال ۱۸۸۸ با جمعی از دوستان و از آن جمله «ساروین» به کریمه رفت و در آنجا داستانهای معروف  «استپ، روشنایی‌ها، جشن تولد، زنگها» را نوشت و
لطیفه ای به نام «خرس» در یک پرده تنظیم کرد.

 

برای مطالعه ی اطلاعات بیشتر به ادامه ی مطلب رجوع شود

 


ادامه نوشته