ممنون، خانم
لنگستن هيوز
زن درشتي بود که توي کيف گندهاش همه چيز پيدا ميشد، از شير مرغ گرفته تا جان
آدميزاد، و آن را از بندِ درازش روي شانه ميانداخت. حدوداً ساعت يازده شب، تک و
تنها در تاريکي راهيِ خانهاش بود که پسرکي دوان دوان از پشتِ سرش سر رسيد و خواست
کيفش را بقاپد. ولي همين که بندش را گرفت و کشيد، بند پاره شد. وزن پسرک و سنگيني
کيف باعث شد پسرک تلوتلو بخورد و به جاي اينکه بتواند همانطور که سر رسيده بود،
فرار کند، به پشت روي پيادهرو بيفتد و لِنگهايش به هوا برود. زن بدون دستپاچگي
برگشت و لگد محکمي نثار نشمينگاه پسرک که شلوار جين پوشيده بود، کرد. بعد دولّا شد
و يقه لباسش را گرفت و آنقدر تکانش داد که دندانهايش داشت خُرد ميشد.
بعد گفت: "آي پسر، کيفمو بردار، بده دستم."
برای مشاهده ی متن ترجمه ی داستان Thank You, Ma’m به ادامه ی مطلب رجوع شود