گراکوس شکارچی _  فرانتس کافکا


"گراکوس شکارچی"

                                                                                                    

دو بچه روی کرپی بندر نشسته طاس می‌ریختند. مردی در سایة مجسمة پهلوانی که قدارة آخته در دست داشت، روی پلکان بنا نشسته روزنامه‌ای می‌خواند. دختری دلو خود را از جشمه پر می‌کرد. میوه فروشی پشت بساط خود دراز کشیده نگاهش به دریا بود. از لای درز در و پنجرة قهوه‌خانه‌ای دو مرد دیده می‌شدند که آن ته نشسته شراب می‌نوشیدند. قهوه‌چی جلو در قهوه‌خانه لمیده چرت می‌زد. زورقی به خاموشی سوی بندر کوچک می‌آمد. گویی به وسیله‌ای نامریی روی آب رانده می‌شد. مردی با پیرهن آبی از آن پیاده شده بود و ریسمان زورق را از حلقة اسکله رد می‌کرد. پشت سر کرجی‌بان، دو مرد دیگر سیاه‌پوش که دگمه‌های سیمین داشتند تابوتی را می‌بردند که روپوش بزرگ ابریشمی آراسته به گل‌های نقاشی و شرابه رویش کشیده شده بود و ظاهراً مردی در آن بود.


ترجمه ي كامل در ادامه ي مطلب



ادامه نوشته

The Handsome and Deformed Leg

ترجمه The Handsome and Deformed Leg

دو نوع آدم در دنيا وجود دارد اگرچه آنها داراي درجه سلامت ثروت و وسايل رفاهي در زندگي خود هستند،

 ولي عده‌اي خوشبخت مي‌شوند و عده‌اي ديگرتيره بخت و اين ناشي از نگرش  متفاوتي است كه نسبت به

 چيزها، آدمها، وقايع، و تاثير آنها بر ذهنشان است.

آدمها در هر موقعيتي که قرار بگيرند، ممکن است چيزي بيابند که مايه راحتي يا مايه ناراحتي‌شان باشد. در هر مجلسي ممکن است آدمهايي ببينند يا صحبت‌هايي بشنوند که دلنشين‌تر يا دل‌آزارتر باشد. بر سرِ هر سفره‌اي ممکن است نوشيدني يا غذايي بيابند که طعم خوبتر يا بدتري دارد، و يا اينکه بهتر يا بدتر تهيه شده است. در هر جايي،ممکن است آب و هوايي بيابند که خوب يا بد باشد. در هر حکومتي، ممکن است قوانيني بيابند که خوب يا بد باشد، و يا نحوة اجراي اين قوانين را خوب يا بد بيابند. در هر قطعه شعر، يا اثر يا شاهکاري ممکن است محاسن يا معايبي بيابند. تقريباً در چهره يا شخصيت هر آدمي ممکن است زيبايي و يا زشتي، و اوصاف خوب و بدي بيابند.

در چنين شرايطي، آدمهايي که قرار بر خوشبختي‌شان باشد توجه خود را معطوف آن جنبه از چيزهايي مي‌کنند که مايه راحتي‌شان است، و به صحبت‌هاي دلنشين، به غذاهاي خوشمزه، به طعم خوب نوشيدني‌ها، و آب و هواي خوب توجه مي‌کنند. از تمام چيزهاي خوشايند لذت مي‌برند. ولي آدمهايي که قرار بر تيره‌بختي‌شان است، فقط به آنچه ناخوشايند است فکر مي‌کنند و درباره آنها حرف مي‌زنند. به همين دليل، هميشه آدم‌هايي ناراضي هستند. با اظهاراتشان عيش جمع را منقض مي‌کنند، خيلي‌ها را مي‌رنجانند، و هر کجا که مي‌روند

نَحسي به بار مي‌آورند. اگر چنين نگرشي ذاتي بود، بايد بيشتر به حال اين آدمهايتيره‌بخت تاسف مي‌خورديم. ولي احتمالاً خصلت عيب‌جويي و تنفر را از راه تقليد کسب کرده‌اند. اين خصلت به عادتي تبديل مي‌شود که فرد هم از آن بي‌خبر است. ولي هر چند هم که عادت سفت و سختي باشد، باز هم قابل درمان است البته به شرطي که فرد مبتلا به آن متقاعد شود که اثرات بدي بر مصاحبت او با ديگران مي‌گذارد. اميدوارم اين

خرده‌گيري براي آنها مفيد واقع شود، و کمک‌شان کند تا عادتشان را ترک کنند. هر چند در واقع اين مساله اصولاً به نگرش آدمها مربوط مي‌شود، ولي عواقب شديدي دارد، چرا که مايه فلاکت و بيچارگي واقعي است. اين آدمها دلِ ديگران را به درد مي‌آورند، هيچکس دوستشان ندارد، و فقط در حد تعارفات معمول و به اقتضاي ادب و نزاکت احترامشان را نگاه مي‌دارند، آن هم به ندرت. همين مساله آنها را کج‌خُلق مي‌کند و به مشاجره

مي‌کشاند. چنانچه خواهان کسب مرتبه و يا مال و منال بيشتري باشند، هيچکس برايشان آرزوي موفقيت نمي‌کند. حتي هيچکس براي کمک به تحقق آمالشان قدمي بر نمي‌دارد يا کلامي دم نمي‌زند. اگر مورد نکوهش يا توهين جمع واقع شوند، هيچکس از آنها دفاع نمي‌کند يا آنها را نمي‌بخشد، و حتي خيلي‌ها دست به دست هم مي‌دهند تا سوء رفتارشان را بدتر کنند. اين آدمها بايد عادت بدشان را ترک کنند و بپذيرند که بايد از آنچه خوشايند است خرسند باشند، بدون آنکه خود و يا ديگران را آزار بدهند. و اگر عادتشان را ترک نکردند، به نفع ديگران است که از مصاحبت با آنها بپرهيزند. در غير اين صورت، مصاحبت با آنها مي‌تواند بسيار ناخوشايند باشد و گاه، به ويژه اگر گرفتار مشاجره با آنها شوند، بسيار ناراحت کننده خواهد بود.

يکي از دوستان قديمي‌ من که فيلسوف بود به خاطر تجربه بدي که از مصاحبت با چنين آدمهايي داشت، خيلي محتاط بود و از تماس با آنها پرهيز مي‌کرد. او دماسنجي داشت که دماي هوا را نشان مي‌داد و فشارسنجي داشت که مي‌توانست با استفاده از آن وضعيت هوا را پيش‌بيني کند. ولي از آنجايي که هيچ وسيله‌اي براي کشف عادات بد افراد در برخورد اول نداشت، از پاهايش استفاده مي‌کرد. يکي از پاهايش بسيار شکيل و زيبا بود، و ديگري بر اثر تصادف بدشکل و معيوب شده بود. اگر غريبه‌اي بيش از آنکه به پاي شکيلش نگاه کند، به پاي معيوبش مي‌نگريست، به او مظنون مي‌شد، و اگر از پاي معيوبش حرف مي‌زد توجهي به پاي ديگرش نداشت، دوست من ديگر دليلي نمي‌ديد که زحمت مصاحبت با او را بر خود هموار سازد.  البته همه وسيله‌اي نظير دو پاي دوست من را ندارند، ولي هر کسي با اندکي توجه مي‌تواند نشانه‌هاي  از اين حالت عيبجويي مشاهده كنند و به نتيجه اي مشابه يعني اجتناب كردن از آنهايي كه به اين عادت مبتلا هستند. به همين دليل اون آدمهاي انتقادي و جدلي و نا خشنود و نا راضي اگر مي خواهند مورد احترام و دوست داشتني باشند و در خودشان احساس خوشحالي كنند بايد نگاه كردن به پاي زشت را متوقف كنند.


Misery /  اندوه

Misery ترجمه

اندوه

 آنتوان چخوف

غروب است. ذرات درشت برف آبدار گرد فانوس‌هایی كه تازه روشن شده، آهسته می‌چرخد و مانند پوشش نرم و نازك روی شیروانی‌ها و پشت اسبان و بر شانه و كلاه رهگذران می‌نشیند.

"یوآن پوتاپوف" درشكه‌چی، سراپایش سفید شده، چون شبحی به نظر می‌آید. او تا حدی كه ممكن است انسانی تا شود، خم گشته و بی‌حركت بالای درشكه نشسته است. شاید اگر تل برفی هم رویش بریزند باز هم واجب نداند برای ریختن برف‌ها خود را تكان دهد... اسب لاغرش هم سفید شده و بی‌حركت ایستاده است. آرامش استخوان‌های درآمده و پاهای كشیده و نی مانندش او را به مادیان‌های مردنی خاك‌كش شبیه ساخته است؛ ظاهراً او هم مانند صاحبش به فكر فرو رفته است. اصلاً چطور ممكن است اسبی را از پشت گاوآهن بردارند، از مزرعه و آن مناظر تیره‌ای كه به آن عادت كرده است دور كنند و اینجا در این ازدحام و گردابی كه پر از آتش‌های سحرانگیز و هیاهوی خاموش‌ناشدنی است، یا میان این مردمی كه پیوسته شتابان به اطراف می‌روند رها كنند و باز به فكر نرود!...

ادامه نوشته

Old Man at the Bridge  / پيرمرد بر سر پل    

Old Man at the Bridge 

پيرمرد بر سر پل

 

پيرمردي با عينکي دوره فلزي و لباس خاک آلود کنار جاده نشسته بود. روي رودخانه پلي چوبي کشيده بودند و گاريها، کاميونها، مردها، زنها و بچه ها از روي آن مي گذشتند. گاريها که با قاطر کشيده مي شدند، به سنگيني از شيب ساحل بالا مي رفتند، سربازها پره چرخها را مي گرفتند و آنها را به جلو مي راندند. کاميونها به سختي به بالا مي لغزيدند و دور مي شدند و همه پل را پشت سر مي گذاشتند. روستاييها توي خاکي که تا قوزکهايشان مي رسيد به سنگيني قدم برمي داشتند. اما پيرمرد همان جا بي حرکت نشسته بود؛ آن قدر خسته بود که نمي توانست قدم از قدم بردارد.

ادامه نوشته

The Bet

The Betترجمه

Anton Chekhov

شب پاییزی تاریکی بود. بانکدار پیر، آرام آرام داشت مطالعه می کرد و در ذهن خود میهمانی ای را بیاد می آورد که پاییز پانزده سال پیش ترتیب داده بود. آدمهای باهوشی در آن میهمانی حضور داشتند و مکالمه ای بسیار جالب توجه پیش آمده بود. در خلال سایر مسایل، در مورد مجازات اعدام صحبت کردند. مهمانان، که میانشان روزنامه نگار و تحصیل کرده کم نبود، از نقش بسیار ناپسند اعدام، گفتگو کردند و آن را یکی از ابزارهای کهنه و غیراخلاقی مجازات شمردند. برخی از آنان این تفکر را داشتند که شایسته است که مجازات حبس ابد بطور جهانی جایگزین مجازات اعدام شود.

ادامه نوشته

Lincoln’s Autobiography

ترجمه Lincoln’s Autobiography

من دوازده فوريه 1809 در كنتاكي شهرستان هاردين متولد شدم . پدر ومادرم در ويرجينيا متولد شده بودند از يك خانواده ناشناخته طبقه دوم ، شايد بهتر است كه بگويم مادرم كه از خانواده اي به نام هنكس بود زماني كه من ده ساله بودم مرد . از همان خانواده هايي كه اكنون در ناحيه هاي آدمز و مكن در الينويز ساكن هستند جد پدري من  آبرهام لينكلن در حدود سالهاي 1681 يا 1782 از ويرجينيا به كنتاكي مهاجرت كرد ،جايي كه او بوسيله يك سرخپوست يك يا دو سال بعد كشته شد ،نه  در يك نبرد بلكه زماني كه او تلاش مي كرد يك مزرعه در جنگل درست كند . پدرم هنگامي كه پدرش مرد 6 ساله بود او بدون هيچ آموزشي بزرگ شد . او از كنتاكي به ايندياناآمد موقعي كه من 7 ساله بودم . هنگامي كه ايالت متحد شد ما صاحب خانه خودمان شديم آنجا يك منطقه وحشي بود و هنوز خرس و حيوانات وحشي ديگر در جنگل وجود داشت من آنجا بزرگ شدم . آنجا چيزي شبيه مدرسه بود اما هيچ شايستگي و صلاحيتي براي معلم بودن وجود نداشت غير از خواندن ، نوشتن ، جمع كردن . اگر فرض كنيم غريبه اي لاتين را مي فهميد(مي دانست) در محله براي مدتي اقامت مي كرد . و به او مانند يك نابغه نگاه مي كردند مطلقا هيچ چيزي براي ايجاد انگيزه براي يادگيري وجود نداشت . البته موقعي كه من بالغ شده بودم چيز زيادي نمي دانستم . و اينكه چگونه  و به چه طريقي خواندن و نوشتن و حساب كردن را ياد گرفتم ،اما اين تمام چيزي بود كه من ميدانستم. اين پيشرفت كوچكي كه داشتم به خاطر همين ذخيره اطلاعات قبلي است . من تحت فشار و الزام پيشرفت كردم.

من تا زماني كه 22ساله شدم در مزرعه كار مي كردم. در 21 سالگي به الينويز آمدم ودر آنجا براي يك سال فروشنده يك مغازه بودم. سپس جنگ شد. من به عنوان كاپيتان داوطلبان انتخاب شدم. موفقيتي كه لذت زيادي به من مي داد. من وارد رقابت انتخاباتي شدم. همان سال براي نماينده مجلس شدن راي نياوردم.،اولين باري كه توسط مردم ترد شدم. در انتخابات بعدي و سه دوره دو ساله ديگر من به عنوان نماينده مجلس انتخاب شدم. من بعد از آن هرگز كانديد نشدم. در دوراني كه نماينده بودم قانون مطالعه مي كردم و به اسپرينگفيلد براي يادگيري رفتم. در سال 1846 به عنوان نماينده طبقه دوم مجلس كنگره انتخاب شدم. من براي انتخابات مجدد كانديد نشدم.

از سالهاي 1849 تا 1854 با پشتكار بيشتري بيش از هر موقع ديگرتمرين كردم من علاقه ام را نسبت به سياست زماني از دست داده ام كه القاي توافقنامه ميژوري مرا دوباره به خود آورد. آنچه كه بعد از ان انجام مي شود تقريبا شناخته شده است . اگر چيزي از توضيحات شخصي من مطلوب باشد ميشه گفت كه من تقريبا شش پا و چهار اينچ ارتفاع دارم، لاغر و استخواني و بطور ميانگين 108 پوند وزن دارم. داراي چهره اي تيره و موهاي زبر و سياه و چشماني خاكستري هستم. من هيچ گونه علامت يا نشانه ديگري ندارم.

    

The Story of An Hour

ترجمه : "The Story of An Hour"

با اطلاع از آنکه خانم ملارد Mallard مشکل قلبي دارد، توجه ويژه‌اي شد تا خبر مرگ همسرش را در آهسته‌ترين حالت ممکن به او بگويند.


اين جوزفين Josephine، خواهرش بود که با جملاتي دست و پا شکسته و اشاراتي پنهان که مخفيانه آشکار ميشد، خبر را گفت. دوستِ همسرش، ريچاردز Richards هم آنجا بود، نزد خانم ملارد. و او کسي بود که هنگام رسيدن خبر حادثه‌ي راه‌آهن، به انضمام اسم برنتلي ملارد Brently Mallard در بالاي ليست اسامي کشته شدگان، در دفتر روزنامه بود، و تنها به اندازه‌اي به خودش وقت داد که با تلگراف بعدي از حقيقتِ امر مطمئن شود، تا آورنده‌ي خبر بد اشتباهي نباشد.


ادامه نوشته

ترجمه  the tell tale heart

ترجمه فارسی  the tell tale heart

درسته!عصبی بودم، خیلی وحشتناک عصبی بودم و هستم . اما چرا می گویید دیوانه ام؟ بیماری حس هایم را قوی کرده بود تخریب ویا گنگ نکرده بود. ازهمه بیشتر حس شنیدن را. همه چیز آسمان و زمین را می شنیدم. چیزهای زیادی از جهنم می شنیدم. چطور می توانم دیوانه باشم؟ گوش کنید! و ببینید که چطور در سلامتی و آرامش می توانم کل داستان را برایتان تعریف کنم.

ممکن نیست بتوانم بگویم که چطور این فکر به ذهن ام رسید و شب و روزم را شکار کرد.
منظورخاصي نداشتم. خشم نبود. پیر مرد را دوست داشتم. هیچ وقت با من بد رفتاری نکرد. هیچوقت به من توهین نکرد.اشتیاقی به طلاهایش نداشتم. فکرکنم مسئله چشم اش بود! بله همین !



ترجمه ي كامل داستان the tell tale heart  در ادامه ي مطلب


ادامه نوشته

آرزو های بزرگ اثر چارلز دیکنز / Great Expectations


آرزوهای بزرگ (Great Expectations)، رمانی است از چارلز دیکنز نویسنده شهیر انگلیسی که ابتدا به صورت داستان دنباله‌دار از دسامبر ۱۸۶۰ تا اوت ۱۸۶۱ میلادی در هفته‌نامه «سراسر سال» به چاپ رسید. وقایع این کتاب که به صورت خودزندگی‌نامه از قول شخصیت اصلی داستان، کودکی یتیم موسوم به «پیپ» نگاشته شده‌است، از سال ۱۸۱۲، هنگامی که او هفت سال دارد تا زمستان ۱۸۴۰، اتفاق می‌افتد. آرزوهای بزرگ را می‌توان به نوعی زندگی‌نامهٔ خودنوشت شخص دیکنز نیز دانست که همچون آثار دیگرش تجربیات تلخ و شیرین او از زندگی و مردم را نمایان میسازد.


دانلود ترجمه ی رمان  Great Expectations



ترجمه و آنالیز داستان MISS BRILL

 

 دوشیزه بریل

اثر کاترین منسفیلد /  برگردان: ارژنگ درچه زاده

 

کاترین مَنسفیلد‌ (Katherine Mansfield) د‌ر سال 1888 د‌ر وِلینگتونِ نیوزلند‌ به د‌نیا آمد‌. د‌ر سال 1906 اولین نوشته‌های خود‌ را که قطعات کوتاه اد‌بی بود‌ند‌ د‌ر یک نشریه‌ی استرالیایی منتشر کرد‌. د‌ر 1909، با جورج بود‌ن ازد‌واج کرد‌ که این پیوند‌ د‌یری نپایید‌. د‌ر 1911، با جان مید‌لتون موری آشنا شد‌ و د‌ر فصل‌نامه‌ی اد‌بی آوانگارد‌ او، Rhythm، د‌استان چاپ کرد‌. د‌ر 1918 با او ازد‌واج کرد‌. منسفیلد د‌ر اوج جوانی به سل مبتلا شد و علی‌رغمِ د‌وره‌های طولانی د‌رمان و استراحت، حالش‌ رو به وخامت رفت و د‌ر سال 1925 د‌ر 37 سالگی د‌ر فانتِین‌بلو د‌رگذشت.
مَنسفیلد‌ از کوتاه‌نویسانِ مشهورِ عصر خود‌ است و علاوه بر مجموعه‌د‌استان‌هایی که از او به چاپ رسید‌ه، مجموعه اشعارش هم که همسرش آن‌ها را جمع‌آوری کرد‌ه د‌ر 1923 منتشر شد‌ه است. جان مید‌لتون موری همچنین نامه‌های مَنسفیلد‌ و نامه‌های مَنسفیلد‌ به جان مید‌لتون موری را هم گرد‌آوری و د‌ر سال 1951 د‌ر د‌و جلد‌ منتشر کرد‌ه است.

  دانلود ترجمه ی داستان   Miss Brill

 


آنالیز و ترجمه ی داستان در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

ترجمه ی داستان  The Lottery /  شرلي جکسن

 

Shirley Jackson Biography

Shirley Jackson

Shirley Jackson (December 14, 1919 - August 8, 1965) was an american author who wrote short stories and novels. Her most famous work is her short story "The Lottery", which combines a bucolic small-town-America setting with a horrific shock ending. The tone of most of her works is odd and macabre, with an impending sense of doom, often framed by very ordinary settings and characters.

Born in San Francisco, California, she graduated from Syracuse University in 1940. While a student there, she met future husband Stanley Edgar Hyman, who was to become a noted literary critic.

In addition to her novels, Jackson also wrote a children's novel, Nine Magic Wishes, available in an edition illustrated by her grandson Miles Hyman. She also wrote two humorous memoirs, Raising Demons and Life Among the Savages, about her marriage and the experience of bringing up four children. After her death, her husband released her final unfinished novel, Come Along With Me, containing several chapters of her final work as well as several rare short stories and three speeches given by Jackson in her writing seminars.

In 1996, a crate of unpublished stories was found in the barn behind Jackson's house. These stories were published in a collection titled Just an Ordinary Day.

A large number of Miss Jackson's other papers are available in the Library of Congress.

Her novels include:

The Bird's Nest
We Have Always Lived in the Castle
The Haunting of Hill House
The Sundial
Hangsaman
The Road Through the Wall

 

 دانلود ترجمه ی داستان  The Lottery  / برگردان احمد گلشیری / ورد ۲۰۰۷ 

 


ترجمه ی داستان  The Lottery  در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

ترجمه داستان The one day war/ جنگ يک روزه

 

جنگ يک روزه

سلام! صبح بخير هموطنان آمريکايي! به برنامه جنگ يک روزه خوش آمديد. شبکه تلويزيوني WCDW گزارش مستقيم اين روز بسيار مهمِ تاريخ آمريکا را به سمع و نظرتان خواهد رساند. در دويستمين سالگرد جنگ داخلي، افتخار داريم که در پروژه پروفسوربرينارد با نام جنگ يک روزه شرکت مي‌کنيم.

مطمئنم هيچ شهروندي نيست که چيزي در مورد اين پروژه نشنيده باشد. ماههاست که در مورد اين برنامه بحث‌هاي زيادي مي‌شنويم. حالا آن روز مهم، يعني ۹ آوريل ۲۰۶۵، فرا رسيده و همه ما به نوعي در اجراي اين برنامه سهيم هستيم.

هوا عالي و کاملاً صاف است. حتي يک لکه ابر هم در آسمان آبي و آفتابي بالاي سرمان نيست. از جايگاه، ديد  بسيار خوبي داريم. در فرصتي که تا شروع پروژه باقيست، مصاحبه‌اي اختصاصي با پروفسور برينارد،‌ پايه‌گذار پروژه جنگ يک روزه ترتيب داده‌ايم که توجه شما را به آن جلب مي‌کنم.

 

دانلود ترجمه ی داستان The one day war / ورد 2007


ترجمه ی کامل در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

نقد  و ترجمه ی داستان «گل سرخی برای امیلی» / A Rose for Emily  

 

 A Rose for Emily

  ویلیام فالکنر 1930  

 

 

داستان " گل سرخی برای امیلی" در ابتدا در 30 آوریل  1930 میلادی منتشر شد. این اولین داستان کوتاه وی بود که در مجله ای معتبر به چاپ می رسید. نسخه اصلاح شده آن در دو مجموعه از داستان کوتاه وی به نام های "اینها 13" در سال 1931 و " داستانهای گرداوری شده" در سال 1950 منتشر گردید. این داستان نیز در چندین گلچین ادبی نیز چاپ شده است. داستان " گل سرخی برای امیلی" داستان دختر مجرد و پا به سن گذاشته ای به نام امیلی گریرسون است که رفتاری غیر عادی دارد. راوی داستان شرایط و روابط عجیب زندگی امیلی با پدر و عاشق خود و شهر جفرسون و راز مخوفی که در دل دارد به تفصیل شرح می دهد. داستان " گل سرخی برای امیلی" در جفرسون و در مرکز بخشداری یوکناپاتافا اتفاق می افتد که در بیشتر داستانهای فالکنر ,جفرسون صحنه ای انتقادی است. فالکنر خودش متواضعانه داستان را به "داستان ارواح" ارجاع می دهد اما بسیاری از منتقدین آنرا اثری چند بعدی و خارق العاده می دانند.

 

دانلود ترجمه ی داستان A Rose for Emily

حجم: 98.63 کیلوبایت؛ زمان لازم برای دریافت 14.43 ثانیه با Dial-up
نوع فایل کتاب: PDF
 تعداد صفحات: 10


نقد داستان در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

ترجمه ی داستان  Soapy's Choice /   اثر  اُ. هنری / ترجمه ی خانم زرین بختیاری‌زاده

 

انتخاب سوپی | اُ. هنری | زرین بختیاری‌زاده

 

ویلیام سیدنی پورتر مشهور به او- هنری يكي از معروفترین نویسنده داستانهای کوتاه آمریکاست. در سال 1862 میلادی در کارولینای شمالی به دنیا آمد . او در نوجوانی و جوانی خود به کارهای متعددی مشغول بود. وی زمانی که به آمریکای مرکزی رفت کار نویسندگی را شروع کرد و در همین زمان شهرت او همه گیر شد . او در سال 1898به مدت سه سال به زندان افتاد و این امر وقفه کوتاهی در زندگی ادبی او به وجود آورد و لی پس از آن به نویسندگی خود ادامه داد . در اواخر عمر هم مدتی در نیدویورک به سر برد. او هنری بیش از ششصد داستان کوتاه از خود به جای نهاده است .


ترجمه ی داستان در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

ترجمه ی داستان  The Bet

 

  دانلود ترجمه ی داستان The Bet   


 

  The Bet  ترجمه   

شب پاییزی تاریکی بود. بانکدار پیر، آرام آرام داشت مطالعه می کرد و در ذهن خود میهمانی ای را بیاد می آورد که پاییز پانزده سال پیش ترتیب داده بود. آدمهای باهوشی در آن میهمانی حضور داشتند و مکالمه ای بسیار جالب توجه پیش آمده بود. در خلال سایر مسایل، در مورد مجازات اعدام صحبت کردند. مهمانان، که میانشان روزنامه نگار و تحصیل کرده کم نبود، از نقش بسیار ناپسند اعدام، گفتگو کردند و آن را یکی از ابزارهای کهنه و غیراخلاقی مجازات شمردند. برخی از آنان این تفکر را داشتند که شایسته است که مجازات حبس ابد بطور جهانی جایگزین مجازات اعدام شود.
میزبان گفت: من با شما موافق نیستم. بنده شخصاً، نه اعدام را تجربه کرده ام و نه حبس ابد را. اما، اگر قرار برقضاوت باشد، به نظر من اعدام بسیار اخلاقی تر و انسانی تر از حبس ابد است. اعدام بلافاصله می کشد و حبس ابد به تدریج. چه کسی جلاد دل رحم تری است؛ آن که طی چند ثانیه شما را می کشد یا آنکه زندگی تان را برای سال ها مداومت می دهد؟ یکی از مهمانان متذکر شد: هردو به طور مساوی غیر اخلاقی هستند چرا که هدف هردو یکی است؛ گرفتن حیات. دولت، خدا نیست. دولت این حق را ندارد چیزی را بگیرد که نمی تواند برگرداند؛ چیزی که خیلی مطلوب است.
در میان جمع، وکیل جوانی بود حدوداً بیست ساله. وقتی نظر او را خواستند، گفت: اعدام و حبس ابد، هردو غیراخلاقی اند. اما اگر پیشنهاد انتخاب یکی از میان آن دو را به من می دادند، بطور قطع، دومی را انتخاب می کردم.

  دانلود ترجمه ی داستان The Bet   


مشاهده ی ترجمه ی کامل در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

ترجمه و آنالیز داستان  Hills Like White Elephants  /  تپه هايي چون فيل هاي سفيد    

 

Ernest Hemingway

 

 

ارنِست میلر هِمینگویْ از نویسندگان برجسته آمریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات می‌باشد.از مهم‌ترین رمان‌های او کتاب پیرمرد و دریا است. سبک ویژه او در نوشتن او را نویسنده‌ای بی‌همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستان‌های کوتاهش، در زمانهٔ ما، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان عید متغیر انتشار یافت، برداشتی شخصی و بی‌نظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دههٔ ۱۹۲۰ می‌باشد. او در ژوئیه سال 1963 میلادی حین پاک کردن تفنگ شکاری اش کشته شد یا به قولی خودکشی کرد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
نه سايه‌اي بود و نه درختي؛ و ايستگاه، ميان دو رديف خط‌آهن، زير آفتاب قرار داشت. در يك سوي ايستگاه سايه گرم ساختمان افتاده بود و از در باز نوشگاه پرده‌اي از مهره‌هاي خيزران به نخ كشيده آويخته بود تا جلو ورود پشه‌ها را بگيرد. مرد آمريكايي و دختر همراهش پشت ميزي، بيرون ساختمان، در سايه نشسته بودند. هوا بسيار داغ بود و چهل دقيقه ديگر قطار سريع‌السير از مقصد بارسلون مي‌رسيد. در اين محل تلاقي دو خط، دو دقيقه‌اي توقف مي‌كرد و به سوي مادريد راه مي‌افتاد.
 
 

ترجمه  کامل داستان Hills Like White Elephants به همراه آنالیز و لینک  مقالات مرتبط در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

دانلود ترجمه ی داستان  The third level

 

The third level/ طبقه سوّم

- رؤساي راه آهن مركزی نيويورك و نيويورك يعني نيوهون و هارتفورد[1]. بالاي يك مشت جدول زماني حرکت قطار قسم مي خوردند كه تنها دو طبقه وجود دارد . امّا من مي گويم سه تا است ،‌ چون من در طبقه سوّم ايستگاه بزرگ مركزي بودم . بله ،‌راه حل هاي مشخصي را امتحان كردم، مثلاً با يكي از دوستان روانشناسم صحبت كردم. در مورد طبقه سوّم ايستگاه مركز به او گفتم و او گفت كه اين اتفاق يك رؤيا در بيداري و براي ارضاء خواسته ام بوده . او گفت كه من خوشبخت نيستم . اين حرف همسرم را خيلي عصباني كرد . امّا دوستم گفت منظورش اين است كه دنياي مدرن ،‌پر از ناامني، ترس ، جنگ ،‌ نگراني و تمام اين چيزهاست و اينكه من فقط مي خوام فرار كنم . خوب كسي نمي خواد؟ مي دانم هر كسي دوست دارد فرار كند ، امّا آنها توضيح طبقه سوّمي در ايستگاه بزرگ مركزي مركزي پدرت نشوند...

دانلود ترجمه ی داستان طبقه ی سوم / (The third level)

 

ترجمه ی کامل در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

ترجمه داستان ذرت‌کاري / The Corn Planting

 

ترجمه ی داستان  The Corn Planting

مزرعه‌داراني که براي فروش محصولاتشان به شهرمان مي‌آيند، بخشي از زندگي شهري را تشکيل مي‌دهند. شنبه‌ها روز شلوغي است. بيشتر وقت‌ها، بچه‌ها به دبيرستان شهر مي‌آيند. هچ هاچينسن هم همينطور. هاچينسن مزرعة کوچکي در حدود ۳ مايلي شهر دارد، ولي همه مي‌دانند که مزرعه‌اش از با سروسامان‌ترين و روبراه‌ترين مزرعه‌هاي آن حوالي است. هچِ پير هيکل ريز و زمختي دارد و مزرعه‌اش در کنار جاده اسکرچ گريول است که مزرعه‌هاي بي‌سروسامان زيادي در اطرافش وجود دارد. ...

...

برای مشاهده ی متن ترجمه ی داستان The Corn Planting به ادامه ی مطلب رجوع شود

 

ادامه نوشته

ترجمه ی داستان A Day’s Wait  

 

  ارنست همینگوی

ارنِست میلر هِمینگویْ از نویسندگان برجسته آمریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات می‌باشد.از مهم‌ترین رمان‌های او کتاب پیرمرد و دریا است. سبک ویژه او در نوشتن او را نویسنده‌ای بی‌همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستان‌های کوتاهش، در زمانهٔ ما، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان عید متغیر انتشار یافت، برداشتی شخصی و بی‌نظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دههٔ ۱۹۲۰ می‌باشد. او در ژوئیه سال 1963 میلادی حین پاک کردن تفنگ شکاری اش کشته شد یا به قولی خودکشی کرد.

 

برای مشاهده ی متن ترجمه ی داستان A Day’s Wait   به ادامه ی مطلب رجوع شود

 

ادامه نوشته

ترجمه ی داستان   Thank You, Ma’m

 

ممنون، خانم

لنگستن هيوز

 

زن درشتي بود که توي کيف گنده‌اش همه چيز پيدا مي‌شد، از شير مرغ گرفته تا جان

آدميزاد، و آن را از بندِ درازش روي شانه مي‌انداخت. حدوداً ساعت يازده شب، تک و

تنها در تاريکي راهيِ خانه‌اش بود که پسرکي دوان دوان از پشتِ سرش سر رسيد و خواست

کيفش را بقاپد. ولي همين که بندش را گرفت و کشيد، بند پاره شد. وزن پسرک و سنگيني

کيف باعث شد پسرک تلوتلو بخورد و به جاي اينکه بتواند همانطور که سر رسيده بود،

فرار کند، به پشت روي پياده‌رو بيفتد و لِنگ‌هايش به هوا برود. زن بدون دست‌پاچگي

برگشت و لگد محکمي نثار نشمينگاه پسرک که شلوار جين پوشيده بود، کرد. بعد دولّا شد

و يقه لباسش را گرفت و آنقدر تکانش داد که دندان‌هايش داشت خُرد مي‌شد.

بعد گفت: "آي پسر، کيفمو بردار، بده دستم."

 

 

برای مشاهده ی متن ترجمه ی داستان Thank You, Ma’m به ادامه ی مطلب رجوع شود

 

 

ادامه نوشته

نقد و ترجمه ی داستان آخرین برگ/ The Last Leaf

 

سلام دوستان

این ترم بیان شفاهی۱ در ۳ سکشن و با تدریس استاد باورصاد ارائه شده... روزهای شنبه و یکشنبه و چهارشنبه.

امتحان فاینال هم مشخص نیست چون از اسم درس مشخصه که امتحان کتبی در کار نخواهد بود...لذا به دوستان توصیه ی اکید می شود کار در کلاس و صحبت در مورد داستان را جدی بگیرند.

 

هفته ی گذشته استاد، داستان آخرین برگ ( The Last Leaf ) رو معرفی کردند تا خوانده و آنالیز شود.

در این پست ترجمه ی داستان را برایتان می گذارم ...پیشنهاد می کنم ابتدا داستان را خودتان بخوانید و در پایان به ترجمه آن رجوع کنید.

موفق باشید.

 

    دانلود با حجم 25 کیلو بایت  

 

برای مشاهده  نقد و ترجمه ی داستان به ادامه ی مطلب رجوع شود

 

ادامه نوشته